۲ مطلب با موضوع «متن های رنگی رنگی» ثبت شده است

میلرزید :)

کاپشن کهنه ای به تن کرده بود و در سرما ی استخوان سوز

نجف آباد میلرزید . بسته های دستمال کاغذی را 

با دو دستش گرفته بود و جلوی بستنی فروشی های باغ ملی

به مردم التماس میکرد که از اون دستمال بخرند. 

هر از گاهی کنار یخچال های بستنی فروشی ها می ایستاد

و فارغ از اینکه باید دستمال بفروشد ، به بستنی های

رنگارنگ و باقلوا های خوشمزه نگاه میکرد.

چند سالش بود؟ ... شاید ۸ و یا ۹ سال...  نمیدانم.

جلوی دختر چادر به سری را گرفت و گفت : خانم دستمال نمیخواهید؟

دختر نگاهی اندر محبت به او کرد و گفت : چرا...چند میدهی؟؟

پسرک ک انگار دنیا را به او داده بودند بالا پرید و گفت : دو تاش دو تومن

دختر ۵ هزار تومن از جیبش در اورد و همراه با یک باقلوا

و لبخندی سرشار از محبت گفت : هر چهار تا را بده . هزار تومن هم مال خودت



صحنه ایه که خودم با چشمام دیدم :)

و از نظرم یکی از زیباترین کار هایی بود که تا به حال از کسی دیده بودم.


- تا حالا از این کار های قشنگ کردید؟ :)

  • ۱۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • رنگی رنگی
    • جمعه ۱۷ اسفند ۹۷

    وی عاشق نوشتن بود :)


    اندکی می ایستم . چشمانم را میبندم و با تمام وجود بو میکشم...

    بوی خورشت بادمجان و البته بوی سیب های رسیده ای

    که همراه باد روی شاخه ها میرقصد ...

    ترکیب خوبی نیست :)

    ولی لذت بخش است...

    پس ناهار چلو خورشت بادمجان داریم :)

    میخندم... ارام قدم میزنم.

    صدای دلنشین آب ، و صدای به هم خوردن چند ظرف و 

    شعر های کودکانه که 

    روح هر مسافر خسته ای را ارام میکند.

    زیر درخت چنار روبه روی خانه مان مینشینم.

    انگار تنه ی صاف و اندکی زبر درخت ،  با

    خستگی رخنه کرده در تک تک مفصل های کمرم مبارزه میکند.

    و البته درخت همیشه برنده است. :)

    درب خانه باز می شود ....

    مادر است و لبخند زیبای همیشگی


    :))



    - بعدا نوشت: میخواستم یکم غر بزنم :) ولی گفتم یه متن

    بنویسم و ذهنمو رنگی رنگی کنم :))



  • ۷
  • نظرات [ ۹ ]
    • رنگی رنگی
    • سه شنبه ۳۰ بهمن ۹۷
    اگه همه ی دنیا سیاه و سفید بود ، تو رنگی رنگی باش :))