بعضی وقت ها بعضی رفتار هامون و احساساتمون تجلی
آرزو هاییه که بهشون نرسیدیم ولی مشتاقانه منتظر
برآورده شدنشون بودیم.
- خیلی دوست داشتم پزشک بشم :)
ولی رشته ی فعلیم رو هم خیلی دوست دارم
- چه رشته ای خوندین؟دوسش داشتین؟
:)
" وی خوابش نمی برد "
امروز استرس زیادی رو تحمل کردیم. :)
واسه تحقیق راجع به اینکه ایا اینده ای داریم یا نه.
از لحاظ بازار کار و این چیزا.
الان که فکرشو میکنم میبینم حتی اینکه
استرس یه چیزی رو داشته باشی یعنی به خدا اعتماد نداری
یعنی خدایا من مطمئن نیستم تو از پسش بر بیای. پس نگران
اینده م هستم.
دیگه از این به بعد توکل میکنم به خودش. اونه که مقدر کرده من چی باشم
و کجا باشم. پس خودشم کمکم میکنه.
همین :)
اگه میشد زمان به عقب برمیگشت
یه سری کار ها رو نمیکردم... :)
نه به خاطر اینکه اشتباهند
به خاطر اینکه بعد از انجام اونا ی سری کارهای
سخت تر وارد عمل میشند و حتی بعضی وقت ها
زندگی کردن رو ازت میگرند...
با ارامش کتاب خوندن رو ... یا بدون مشغله فیلم دیدن :)
- کار درستی بوده که از انجامش پشیمون باشید؟
یه جایی مثل دانشگاه و یه کسی مثل مدیر گروه
و یه رشته مثل رشته های پیراپزشکی
اگه برا ارائه دادن واحد ها با برنامه ریزی قشنگ تری
جلو میرفتن بهتر بود.
نه اینکه سیستمشون یه واحد رو اشتباهی ارائه بده بعد
مدیرگروه عزیز بیاد بگه شهریه متغیر رو بدید و تو حذف و اضافه
حذف کنید .
برنامه ریزی قشنگ تر نیست؟
:)
امروز میتونسم شخصیتشو با خاک یکسان کنم و وقتی
دستشو دراز کرده بود و سلام میکرد ، دستشو پس بزنم
رومو برگردونم.
ولی این کارو نکردم...
نتونستم جلوی دستمو بگیرم. دست خودم نبود :)
- شاید اینم یه عادت غلطه :)
همین :)
و اینک پایان...
پایان دو هفته تعطیلی بسیار دل انگیز ناک ...
پایان خواب های دلنشین صبح ، هر روز فیلم دیدن
و بسیار بسیار خرسندی از تعطیلی های پیش امده...
افسوس...
اغاز ترم جدید...ترمی بس دشوار و پر واحد....
آه...
میببنم چند نفر دارن با خوندن این پست گریه میکنن...
نمیخواستم گریه تونو در بیارم :دی
هنوز فردا رو وقت دارید :دی
" :) "