بعضی وقت ها بعضی رفتار هامون و احساساتمون تجلی
آرزو هاییه که بهشون نرسیدیم ولی مشتاقانه منتظر
برآورده شدنشون بودیم.
- خیلی دوست داشتم پزشک بشم :)
ولی رشته ی فعلیم رو هم خیلی دوست دارم
- چه رشته ای خوندین؟دوسش داشتین؟
:)
بعضی وقت ها بعضی رفتار هامون و احساساتمون تجلی
آرزو هاییه که بهشون نرسیدیم ولی مشتاقانه منتظر
برآورده شدنشون بودیم.
- خیلی دوست داشتم پزشک بشم :)
ولی رشته ی فعلیم رو هم خیلی دوست دارم
- چه رشته ای خوندین؟دوسش داشتین؟
:)
- بعضی وقتا گوشیاتونو پرت کنید
یه طرف و ببینید کیا واقعا کنارتونن...
- یه سری چیزام واقعا اصلا مهم نیست.
مثلا یکی از بچه های دانشگاه میگفت ساعت ۴ صبح بیدار میشه
ارایش میکنه که ۶ صبح راه بیفته بیاد دانشگاه 😐
بهش گفتم : جدا؟ من ۷ سوار واحد میشم ۷ و ده دیقه بیدار میشم میبینم
تو واحد دارم تلگراممو چک میکنم 😐
نکنید این کارا رو ... با روح و روان من بازی نکنید :)
عصبی ام هنوز :)
دلم میخواست با مشت بکوبم تو دهنش :)
عزیزانم . یعنی اینقد سخته یه تیک از توی صفحه
شخصی دانشجو بردارید ؟
شاید بعضیا مثل بنده ی حقیر و ۲۶ نفر دیگه
به خاطر اشتباه شما گیر افتاده باشن.
هووووووف
- هیچ ربطی نداره ولی سالاد شیرازی دوست دارید؟؟؟😁
همین :)
" وی خوابش نمی برد "
امروز استرس زیادی رو تحمل کردیم. :)
واسه تحقیق راجع به اینکه ایا اینده ای داریم یا نه.
از لحاظ بازار کار و این چیزا.
الان که فکرشو میکنم میبینم حتی اینکه
استرس یه چیزی رو داشته باشی یعنی به خدا اعتماد نداری
یعنی خدایا من مطمئن نیستم تو از پسش بر بیای. پس نگران
اینده م هستم.
دیگه از این به بعد توکل میکنم به خودش. اونه که مقدر کرده من چی باشم
و کجا باشم. پس خودشم کمکم میکنه.
همین :)
چرا واقعا باید هر حرفی رو به هرکسی بزنم
بعدم مث ... پشیمون شم ؟
چرا واقعا؟
همین :)
اگه میشد زمان به عقب برمیگشت
یه سری کار ها رو نمیکردم... :)
نه به خاطر اینکه اشتباهند
به خاطر اینکه بعد از انجام اونا ی سری کارهای
سخت تر وارد عمل میشند و حتی بعضی وقت ها
زندگی کردن رو ازت میگرند...
با ارامش کتاب خوندن رو ... یا بدون مشغله فیلم دیدن :)
- کار درستی بوده که از انجامش پشیمون باشید؟
محله ای که توش خونه ساختیم خیلی شلوغ نیست
دور و برش هم باغه...
سگ و گربه خیلی تو محله مون داریم.
ولی بد تر از همه اینه که شب ها ، گربه ها میان
زیر پنجره اتاقم و صداشون مثل ناله ی یه بچه میمونه :(
( مث فیلم ترسناکا شد : دی )
چیکار کنم به نظرتون؟ برم باهاشون صحبت کنم
کار حل میشه؟؟؟
- محله تونو دوس دارید؟؟؟ :)
و آنگاه که پدر گرامی در مسابقه ی کتابخوانی شرکت میکند و به خاطر مشغله های بسیار ، مسولیت خطیر
پر کردن سوالات مسابقه را به بنده واگذار میکند :))
ولی خداییش خیلی کتاب قشنگی بود . عالی بود. یعنی
به عبارتی خوشمزه بود
:))
( وی همچنان درگیر مشکلات به وجود امده به علت بی دقتی سرشار مدیرگروه خود است )
- دچار یه بی حوصلگی خاکستری رنگ شدم :(
همین :)