چالش اینده ی رنگی رنگی خانم :))

خیلی ارام فنجان چایی م را فوت میکنم و

کتاب مورد علاقه ام را میخوانم...

درب خانه باز میشود ... چایی را خورده یا نخورده رها میکنم

و با لبخند به استقبال بهترین مرد دنیا میروم.

سفره را برایش پهن میکنم و ناهاری که با بیشترین دقت

ممکن پخته ام را به ظرافت در سفره میچینم...

دخترهای دوقلو مان را در اغوش میگیرد و 

همه سر سفره مینشینیم :))


اولین بار بود که به یه چالش دعوت شدم از طرف روشنا‌خانوم :)


اولین چیزی که تو ذهنم اومد رو گفتم و نوشتم ...


ولی چالش باحالی بود ^_^


همین :))

  • ۸
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • رنگی رنگی
    • دوشنبه ۲۰ اسفند ۹۷

    میلرزید :)

    کاپشن کهنه ای به تن کرده بود و در سرما ی استخوان سوز

    نجف آباد میلرزید . بسته های دستمال کاغذی را 

    با دو دستش گرفته بود و جلوی بستنی فروشی های باغ ملی

    به مردم التماس میکرد که از اون دستمال بخرند. 

    هر از گاهی کنار یخچال های بستنی فروشی ها می ایستاد

    و فارغ از اینکه باید دستمال بفروشد ، به بستنی های

    رنگارنگ و باقلوا های خوشمزه نگاه میکرد.

    چند سالش بود؟ ... شاید ۸ و یا ۹ سال...  نمیدانم.

    جلوی دختر چادر به سری را گرفت و گفت : خانم دستمال نمیخواهید؟

    دختر نگاهی اندر محبت به او کرد و گفت : چرا...چند میدهی؟؟

    پسرک ک انگار دنیا را به او داده بودند بالا پرید و گفت : دو تاش دو تومن

    دختر ۵ هزار تومن از جیبش در اورد و همراه با یک باقلوا

    و لبخندی سرشار از محبت گفت : هر چهار تا را بده . هزار تومن هم مال خودت



    صحنه ایه که خودم با چشمام دیدم :)

    و از نظرم یکی از زیباترین کار هایی بود که تا به حال از کسی دیده بودم.


    - تا حالا از این کار های قشنگ کردید؟ :)

  • ۱۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • رنگی رنگی
    • جمعه ۱۷ اسفند ۹۷

    پشمک :)




    اقا این چیزا که میگن عشق نیست که ...

    عشق ینی یه ملافه (ملحفه :) ) پهن کنی وسط پذیرایی

    با یار روش بشینی و پشمک بخورید و بخندید و پشمک ها رو

    به سر و صورت هم بمالید...

    البته حتما ملافه رو پهن کنید قالی ها خراب نشن :دی

    بعدش یه چایی بخورید پشمک زده نشید ...

    پشمک رو تو این گرونی میخواید بمالید تو سر و صورت هم؟؟؟

    اصن پشمک زیادیشم خوب نیست قند میاره...

    نه اصن ولش کنید هیچی ...

    یه لحظه رنگای ذهنم قاطی پاتی شد :))





  • ۷
  • نظرات [ ۸ ]
    • رنگی رنگی
    • يكشنبه ۱۲ اسفند ۹۷

    درد داره :)




    - اگه دل کسیو رو شکوندین همی الان برین معذرت بخاین بعد بیاین اعلام کنید 

    که این کارو کردید :))

    فکر کنم یه چالش اسمشو بذاریم بهتره :)

    ناشناس هم قبوله ^_^





  • ۱۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • رنگی رنگی
    • شنبه ۱۱ اسفند ۹۷

    لذت:)

    لذت کار وقتیه که خودت با دستای خودت

    خمیر نون رو میکوبی به دیوار تنور پر از آتیش

    و گرمای آتیش دستاتو توی یه هوای

    به شدت سرد گرم میکنه...

    بعد دستت رو یکم خیس میکنی و بدون هیچ حفاظی

    دستتو میبری توی تنور و جای خمیر که به دیوار تنور

    چسبیده رو درست میکنی...


    - اولین تجربه ی نون پختنم بود :))

    - تا حالا نون پختید؟ ^_^

  • ۶
  • نظرات [ ۷ ]
    • رنگی رنگی
    • جمعه ۱۰ اسفند ۹۷

    هوم :)





    - لبخند زیباترین چیزیه که میتونی بپوشی :))

    - رفتم پیش یه خانم اسمم رو با حنا نوشت رو دستم و الان حنا
    خشک شد و ریخت و اثری ازش باقی نمونده
    و جالبه اگه براتون بگم که ۵۰۰۰ هزار تومان بابتش پول دادم
    مرسی از اون خانم:))






  • ۸
  • نظرات [ ۵ ]
    • رنگی رنگی
    • پنجشنبه ۹ اسفند ۹۷

    میشه این اتفاق نیفتاده باشه؟ :)

    وی در آستانه ی بدبخت شدن است

    برای وی دعا کنید :)


    - گرونی گوشت رو ول کنید . دندون پزشکی چرا اینقدر

    داغون شده 😨. تمام پس اندازمو باید بدم

    تا دندونام درست بشه😔


    - حال دلم همین الان ریخت بهم :)


    همین :)


  • ۹
  • نظرات [ ۸ ]
    • رنگی رنگی
    • شنبه ۴ اسفند ۹۷

    مشورت میخوام :)






    اقا یه سوال


    بده ادم یه دوست صمیمی داشته باشه که تقریبا همه ی راز های 

    زندگیشو بدونه؟

    و البته این موضوع متقابل باشه.

    و اعتماد کامل هم وجود داشته باشه.


    لطفا همه شرکت کنید واقعا مهمه برام:)

    مچکرمندیم :)))


  • ۹
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • رنگی رنگی
    • چهارشنبه ۱ اسفند ۹۷

    خوشحالی های کوچولو :)

    یه خ شحالی کوچولو یعنی سر زدن ب ی دوست خیلی 

    قدیمی و البته صمیمی...

    میخوام بستنی بخرم برم خونشون :)


    نظرتون؟


    راستی امروز انتخاب واحدم درست شد :)

    توسط یک انسان شریف و کار راه انداز :))


    اینم میتونه ی خوشحالی کوچولو باشه .

    یا شایدم ی خوشحالی بزرگ ^_^

  • ۹
  • نظرات [ ۹ ]
    • رنگی رنگی
    • چهارشنبه ۱ اسفند ۹۷

    وی عاشق نوشتن بود :)


    اندکی می ایستم . چشمانم را میبندم و با تمام وجود بو میکشم...

    بوی خورشت بادمجان و البته بوی سیب های رسیده ای

    که همراه باد روی شاخه ها میرقصد ...

    ترکیب خوبی نیست :)

    ولی لذت بخش است...

    پس ناهار چلو خورشت بادمجان داریم :)

    میخندم... ارام قدم میزنم.

    صدای دلنشین آب ، و صدای به هم خوردن چند ظرف و 

    شعر های کودکانه که 

    روح هر مسافر خسته ای را ارام میکند.

    زیر درخت چنار روبه روی خانه مان مینشینم.

    انگار تنه ی صاف و اندکی زبر درخت ،  با

    خستگی رخنه کرده در تک تک مفصل های کمرم مبارزه میکند.

    و البته درخت همیشه برنده است. :)

    درب خانه باز می شود ....

    مادر است و لبخند زیبای همیشگی


    :))



    - بعدا نوشت: میخواستم یکم غر بزنم :) ولی گفتم یه متن

    بنویسم و ذهنمو رنگی رنگی کنم :))



  • ۷
  • نظرات [ ۹ ]
    • رنگی رنگی
    • سه شنبه ۳۰ بهمن ۹۷
    اگه همه ی دنیا سیاه و سفید بود ، تو رنگی رنگی باش :))